Sunday, June 10, 2012

ترو خدا هر کی فکر می کنه حسوديش ميشه نخونه که نه حوصله چشم خوردن دارم و نه حال و وقت نقش بر آب کردن توطئه هاشون...:)) بابا بی خيال دست از سر کچل  عاشق من برداريد و بذاريد اينجا هم خودم باشم ... داری ميگی خيلی خودمو جدی گرفتم و عين نديد بديها هستم؟ باشه باشه تو درست ميگی پس بهتره ژيوارو ببندي چون می خوام نديد بديدتر هم باشم !چه گيری افتادما برای دو کلام حرف بايد يک متر مقدمه بنويسم ... بی خيال... زت زياد


عکس بدون هيچ گونه مشگل اخلاقی:)) درود به اين همه آزادی


 هوای آسمون دلم پر از ابرهای کوچيک و بزرگ شده - اونا منتظر يک تلنگر باد هستند تا دو باره و دوباره بهونه باريدن پيدا کنند... آره آره ديگه اونقدر ديوونه و لبريز از دوست داشتنم که هيچی رو نمی خوام و نمی تونم تحمل کنم و فقط يارمو می خوام... فاصله برام شده بزرگترين و سخت ترين مشکل دنيا و رسيدن و قرار هميشگی کنار او بزرگترين آرزوی زندگيم! هيچ وقت به اندازه اين روزها عطش زندگی در خودم احساس نمی کردم ...زندگی می خوام ...و هيچ وقت به اندازه اين روزها غم با دلم بازی نکرده بود... هميشگی شدن عشقمو می خوام ...لذت و آرامش کنار او بودن و آرميدن...هيچ وقت به اندازه اين روزها زندگی رو دوست نداشتمو ندارم...همه وجودم برای با او بودن فرياد ميکشه... هر روز صبح با دوست داشتن و عشق بيدار ميشم و شبها با غم دوری و عطش ديدارش به خواب ميرم... زندگی من يعنی او - يعنی بودن او  و با او خواستن و توانستن و ادامه زندگی ... هر لحظه اين روزها گاهی برای من قرنها ميگذره ولی  عجيبه که باز هم اين روزها رو دوست دارم و حاضر نيستم لحظه ای اين حس زيبا و غمگينو از گوشه گوشه قلبم پاک کنم...اصلا حقمه آره حقمه اين تاوان داشتن عشقی به اين زيباييست ... می دونم که خدا خيلی دوستمون داره چون حس به اين زيبايی بهمون هديه کرده می دونم که هيچ وقت به اندازه اين روزها خوشبختی رو مزه مزه نکرده بودم ... نمی خوام نا شکری کنم ولی خدای مهربونم تورو به عشقهای ماندگاری که در زمين خلق کردی قسم ميدم که هيچ وقت عشقمو از من نگيری که من بی او بی معناترين واژه زندگی من است.
بالاخره رويت شد؟ كي؟ بابا همين ماه تو آسمونو ميگم كه انگار گاهي شيطوني مي كنه و قايم ميشه و دلش ميخواد ما يك روز بيشتر روزه بگيريم؟!!!! ما روزه رو مي گيريم ولي اگه امروز عيد فطر بود و ماهنوز روزه بوديم پاي اونايي كه اين شيطونكو نديدن ما كه گناهي گردنمون نيست:))
عيدتون مبارك:*
خب خب خب من دوباره اومدم...ديروز رها خانمی خوشگلم می گفت که ميترا ديگه ژيوار اون حال و هوا رو نداره گفتم غمگين شده ؟هر روز آپديت نميشه؟خصوصی شده؟ چی شده؟ گفت نمی دونم انگار برگاش ريخته شايد هم داره دوباره گل ميده ...نمی دونم ميترا!!!! منم جواب دادم که رها خانمی باور کن اين حرفا حرفای دلمه بدون هيچ تحميلی البته چرا خودم هم احساس می کنم مقداری دچار خودسانسوری شدم ولی اين گذراست و به يک شرايط متعادل برسم دوباره همون ميتراميشم نمی دونم شايد هم نشم  اصلا شايد لازم باشه که ديگه اون ميترا نباشم...می دونيد چيه اصلا چرا با تغيير مخالفيم؟ چرا همش می خوايم ثابت و راکد بمونيم چرا نبايد عوض بشيم چرا با تغيير کردنت مخالفت می کنند؟ منظورم رها خانمی نيستا اون که دوست مهربونمه و ميدونم فقط نگرانم ميشه- نه اصلا منظورم رها نيست دارم آدما رو ميگم ..ديديد حاضر نيستند يک کم شرايط زندگيشونو به هر دليلی عوض کنند(حتی تغيير دکور خونه هاشون) و ميگن از اونی که داريم راضی هستيم البته قناعت خيلی خوبه ولی هدفهای بزرگ در سر پرورندن هم خودش عالمی داره پيشرفت لذتبخشه و تغيير مثبت چه مادی و چه معنوی لذتبخشه - نيست؟ من که خيلی احساس می کنم توی هدفهای بزرگتری  دست و پا ميزنم و حتی اومدن و شکل گرفتن اون هدفها گاهی بهم اين احساسو ميده که خيلی از زندگی عقبم و کلی تو خودم فرو ميرم ولی باز هم ميگم درست ميشه يعنی بايد بشه چون من دلم ميخواد اين زندگيو ادامه بدم -البته نه اينکه غر نزنما يا کم نيارما و يا از زندگی بدم نيادا چرا بابا برای منم خيلی پيش مياد همين الانم تو يکيش دارم دست و پا ميزنم ( يک چيزی تو مايه های خر تو گل فرو رفتن:)و حسابی حالمو گرفته ولی باز هم دلم ميخواد ادامه بدم چون زندگی برام پر انگيزه های قشنگ زندگی شده که فکر کنم مهمترين اون انگيزه ها و بوجود اومدنشون- اومدن  يک عدد مهربون (ازنوع خرس منظورم نيستا:))به زندگيم باشه که شايد خودش هم ندونه چقدر زندگی رو برام زيباتر کرده و  دلم رو از عشق و اميد و عسل:)) پر کرده..مهسی عزيزم:* ...بابا بی خيال بعد از چند روز ننوشتن اين حرفای مهرسردی (به قول مامانم:))رو نبايد زد بايد سلام عليک و روبوسی کرد و شيرينی خورد:)) راستيييييی حرف خوردن پيش اوردم ياد ماه رمضون افتادم  می بينيد چه زود ماه رمضون گذشت؟ اين ماه رمضون به من بيشتر از هر سالی مزه داد چون خيلی فکرهای خوب تو سرم چرخ خورد و ميخوام و سعی ميکنم که به نتيجه برسونمشون و کلی آرزوهای خوشگل برای بقيه و خودم داشتم و کلی خدا تو مهمونی امسال تحويلم گرفت و لوسم کرد و نازمو خريد -کلی به مهربونم نزديکتر شدم(همون که خرس نيستا:)) - کلی خونه شری اينا موقع افطار از دست سرو صدای فرهاد( داداش شهرزاد) و محسن دوست فرهاد خنديدم و حرص خورديم و کلی غذاهای خوشمزه نوش جان کرديم و به قول محسن وقتی که داشتم ميومدم خونه: ميترا ديگه هيچی باقی نذاشتيا همه رو خوردی حالا می خوای بری خونه:)) جالب بود آخه دو نفر به خونواده شری اينا اضافه شده بودند(من و محسن مهمون خونه دوست جونم بوديم) و هرورز موقع استراحت بين کاری يا دعوا می کرديم يا می خنديديم يا شيطونی و سرو صدا ( داداش بزرگه شری فکر کنم اگه دلش ميومد آرزوی مرگمونو می کرد انگار نه انگار من وشری بزرگتريم و بايد به داداشيها بگيم هيس تازه خودمن هم همراه افسانه پا به پاشون شيطونی ميکرديم:)) و يا بخور بخور - اسم فاميل - آشپزی - ظرف شستن و ...من عادت ندارم سحری بخورم و فقط برای سلام احوالپرسی با خدا بيدار ميشم  برای همين آخر شب يک چيزی می خورم و خلاصه بخور بخورهای آخر شبمون هم قشنگ و به ياد موندنی بود ...محسن - فرهاد توروخدا اگه اينجارو می خونيد سال ديگه اگر بازهم دور هم جمع شديم اين همه سر سفره افطاری اذيتمون نکنيد گناه داره ها خدا دوستون نداره ها شکلات بخرم براتون خوب ميشيد؟:)) ای شيطونکای کوچولو:))...يک چيز خنده دارتر اين روزها حرف زدن شری هستش که بايد براتون تعريف کنم يکوقت بی نصيب نمونيد:)) می دونيد چيه اين دوست ما عادت کرده هر چی می خواد بگه علاوه بر استفاده از کلمات برای جمله سازی يک مشت صداهای عجيب غريب و حرکات وحشتناکتر قاتی حرف زدنش می کنه و بيشتر از همه هم خودش می خنده:)) نه بابا مسخره نمی کنم خالی هم نمی بندم بايد ببينيدش تا بفهميد من چی ميگم مثلا اگه می خواد بگه مهسا خيلی غذا می خورد در کنارش هم چشمهاشو يک جور وحشتناکی به هم ميزنه( که عمل جويدن رو نشون بده اونم با چشم ) و در کنارش هم ميگه مهسا خا خا خا غذا می خورد حالا ببينيد خدا چه صبری به من داده که انواع و اقسام صداها( خاش - خاو-خج - پچ پچ - هاو -ی ی ی  هام هام -گومبولی- گادالاديبالاگابا - ش ش ش ش - بومب - پررررر و چيزهای ديگه که به علت عفت کلام از نوشتنشون معذورم:)) و انواع و اقسام حرکات موزون و ناموزون  ميميک صورت ( مخصوصا چشم:)) را می بينم و بايد هم نخندم و هم اعتراض نکنم:)) حالا محسن و فرهاد ميگن يادت رفت بگی موقعی که سر سفره يک چيزی تعريف می کنه می خنده چه شکلی ميشه:)):)):)) شری بهم گفته اگه درباره من بنويسی می کشمت اگر کشته شدم بدونيد که شهرزاد از سر زورآمدگی و حرافی منو کشته ...خب حالا نميخواد اين شکلی بشی شوخی می کنم باهات - همه می دونند که منم که مشکل دارم نه تو:))

خلاصه اينم از ماه رمضون امسال ما که داره روزهای آخرش مياد با کلی خاطره های قشنگ و يک دل که لبريز از...الهی که به آرزوهاتون برسيد و منم ماه رمضون آينده يک سری حرف براتون دارم که اگه عمری باشه حتما چيزهای جالبی می خونيد:)
دارم از خنده منفجر ميشم دارم آنلاين وبگردی می کنم رفتم ببينم پينک فلويديش جديد چی نوشته

اول متن منو بخونيد بعد متن شيده!!! اينو ميگن دو خانم اجتماعی


امروز صبح خيلي زود از خواب بيدار شدم و گفتم بعد از مدتها برم وبگردي و با خيال راحت چندتا وبلاگ باز کردم آفلاين شدم و شروع کردم به خوندن يکي از وبلاگها هم مال پينک فلويديش بود( از تلفن يک دقيقه اي و دير بهنگام من خندت نگرفت؟:)) به خدا من خيلي اجتماعيم:)) نمي دونم چرا عين اينايي شدم که براي اولين بار با تلفن حرف مي زنند ...به هر حال معذرت:))
خداجونم سهم من از بودن توي اين دنيا چقدره؟ خدايا چقدر از اين زمين خاكي مال منه؟ مهربونم اصلا براي من سهمي قايل شدي؟ اگر آره پس سهم من چقدره؟ منو براي چي فرستادي روي اين دنيا؟ چرا من اومدم؟ چرا منو آفريدي؟
...
فكر كنم كم كم د اره يادم مياد!!!
خدايي يادته وقتي روح توي بدنم دميدي چي بهم گفتي؟ يادته؟ آره من كه داره كم كم يادم مياد باورت ميشه؟ دارم حس مي كنم ، آره آره داره كم كم يادم مياد و تمام تنم از ياد آوريش يخ مي كنه آره آره باور كن ، خداجونم يادته گفتي چقدر دوستم داري؟ يادته چه بار سنگيني به دوشم گذاشتي؟ يادته از به دنيا اومدن مي ترسيدم ؟ يادته وقتي به دنيا اومدم چقدر گريه مي كردم؟ يادته؟چون نمي دونستم بيرون چه خبره ، نمي دونستم مي تونم وظيفمو انجام بدم يا نه ولي زود با ناز و نوازشهاي دوروبريام آروم شدم و همه چيز رو فراموش كردم ، آره اونا به من ياد دادند كه شاد باشم و لي ياد آوري نكردند كه" ميترا ، چيزهايي كه مهربونت بهت گفت رو فراموش نكن تا بزرگ بشي تا به حساب بيارنت تا ميترا بشي" و الان ميترا هستم ، مدتهاست كه ميترا هستم و چقدر دير حرفاتو به خاطر آوردم ولي خوشحالم خوشحالم كه دارم كم كم به خاطر ميارم ... خدا جونم مثل همون روزا شدم مثل لحظه تولد ، تمام وجودم رو ترس فراگرفته چون تازه دارم مي شنوم!!! خدايا خودت آفريديم خودت خواستي خودت هم كمكم كن...ديگه نمي ترسم مي خوام فقط ...!:)
روي ميز يك گلدون گل گذاشته كه دوتا گل خوشگل رز توشه ، يكيش زرد يكيش سرخ ، يكيشو من با كلي احساس دوستي براي شري خريدم ، يكيشو مامان شري از مدرسه آورده وكلي از زيباييش هم تعريف كردند ، ولي نمي دونم چرا هميشه با اينكه زيبايي فرم و رنگ گلها ديوونم مي كنه با ديدنشون تو دلم بغض مي كنم ، ديدنشون حرصمو در مياره و اشك تو چشمام جمع ميشه !! آره بخنديد به من ديوونه كم عقل احساساتي بخنديد ولي من دلم مي سوزه كه گلها رو مي چينند ، ناراحت ميشم كه توي گلفروشيها پراز گلهاي رنگارنگه ، غصم ميگيره كه به قيمت مرگ اونا به زندگي ، عشق و دوستامون زيبايي دوباره ميديم ، با مرگ اونا خودمون روبه بقيه ثابت مي كنيم سيلقمونو مهربونيمونو عشقمونو دوستيمونو...! اين سرنوشت اونا هست و يا ما انسانها مثل هميشه حكم قاتل همه چيز در طبيعتو داريم؟ كاش فقط به فكر رفع نيازهاي زندگيمون بوديم ولي حد ما از اين حرفا گذشته ما فقط حرص داريم ..:(
گلي كه چيده بشه ديگه هيچ وقت نمي تونه دوباره زندگي كنه ، هيچ وقت نمي تونه ...پس تروخدا اونارو به اين راحتي نچينيم ... كاش هيچ گلفروشي توي دنيا وجود نداشت ، كاش...
براي چند روز زيباييشو مي خريم و يا با هديه دادنش لذت مي بريم ولي غافل از اينكه او براي هميشه مرده ، براي هميشه ، براي هميشه ... و قرباني ترين گل دنيا ، گل رز سرخ و چه سرنوشت غم انگيزي ،
خدا جونم نمي تونم ببينم كه ... ، نمي تونم ، آخه اين آدما مگر چه گلي به سرت زدند كه اختيار هر كاري رو بهشون دادي ؟ چرا اينقدر مارو پررو كردي؟ خداجونم كسي كه بتونه گلهارو بكشه كسي كه بتونه پا رو مورچه ها بذاره كسي كه بتونه حيوونا رو براي سرگرمي شكار كنه و كسي كه بتونه هم نوع خودشو بكشه زجر بده و ظلم كنه چرا اشرف مخلوقات شد؟ چرا بهش فرصت دادي تا نابودگر باشه؟ چرا؟چرا؟
دلم براي زمين مي سوزه براي زمين و هرچر كه توش هست چون ما اومديم تا اونقدر توي خودخواهيهاي خودمون غرق بشيم كه ديگه هيچي از بقيه باقي نذاريم...
حتي از آدما... !!!
نه انگار نميشه بايد بنويسم تا احساس کنم حرفی برای نوشتن دارم! آخه اونقدر مشغوليات ذهنی دارم که آوردنشون روی کاغذ(ميترا؟!!! کاغذ نه وردپد:)) خيلی حوصله می خواد... آخه می دونيد من کارم يکطوريه که فقط آخر هفته وقتم مال خودمه و اونم بايد بين خانوادم و دوستام که نمی بينمشون تقسيمش کنم - بايد بشينم و حرفای مامانمو بشنوم (آخه کی به غير از دختر خانمی می تونه درددلهای مامانشو با حوصله بشنوه؟) تلفنهای ضروری به دوستام بزنم يک کم به خودم برسم و..و..و..اينجوری ميشه که شرمنده بلاگم ميشم البته اگر بخوايد راستشو بدونيد خيلی هم دلم نمی خواد خودمو مشغول اينترنت کنم چون به اندازه کافی براش وقت گذاشتم و اگر قرار بوده چيزهايی هم ياد بگيرم ( چه اخلاقی و پيدا کردن دوستهای خوف و ياد گرفتن کار دراينترنت)فکر کنم بيشتر از اين لازم نباشه انرژی مصرف کنم...

ديگه اینکه ماه رمضون که اومد سرماخوردگی عين خودشيرينکا سرو کلش پيدا شده و نميذاره ما يک کم خودمونو برای خدا بيشتر لوس کنيم و جاتون خالی سرفه می کنم اعلا و مدام درجه بدنم بالا و پايين ميشه و بيحال بيحال شدم و نمی تونم روزه بگيرم - خداجون بارونو بريز پايين بلکه شر اين سرماخوردگی کم بشه...:) البته خوبی مريض شدن اينه که يک روز زودتر اومدم خونه - دلم برای همه چيز تنگ شده بود خوب شد که مريض شدم :))

بعضی از تنهاييها رو با هيچی نميشه پر کرد هيچ جايگزينی نمی تونه راحتت کنه جز اينکه به هدفت برسی و پيدا کردن اون هدف که خودش يک کار سخت تر!!! به نظر من حتی اونايی که ازدواج می کنند هم به نوعی تنها هستند با اينکه خيلی کمتر احساسش می کنند چون همراه دارند ولی اون همراه هم نمی تونه همه تنهاييها رو پر کنه بلکه شايد بتونه همراه تو و دوش به دوش تو حرکت کنه و کمکی باشه برای رسيدن به هدف نهايی همون هدفی که رسيدن به اون مساويست با تنها نبودن حقيقی و من اين روزها به شدت اون تنهايی رو احساس می کنم - برام دعا کنيد:)

به نظر شما اگر لبخند به لب داشته باشم و قربون و صدقه برم ولی تو دلم کينه و رنجش باشه بهتره و يا معمولی باشم و حتی کمی اخمو ولی به دروغ نگم بخشيدمت؟ من که دومی رو ترجيح ميدم و می دونم زمان همه چيز رو درست می کنه حتی ...:)

آفرين صد آفرين دختر خوب و نازنين فرشته روی زمين:*

راستی توفيق اجباری حاصل شده و من دارم کتاب خط سوم دوست جونم که پيشم مونده رو می خونم توصيه می کنم بخونيد و لذت ببريد و در ضمن خيلی خوشحال ميشم اگر سايت و يا کتاب بخصوصی گار در مورد رقص سماع می شناسيد به من پيشنهاد بديد شديدا دوست دارم بيشتر در موردش بدونم و ... نه به خاطر اينکه جوزده شدم و دلم می خواد ادا آدمهايی بخصوصی رو در بيارم نه اصلا- ولی دلم ميخواد بدونم گذشتگان عرفانی ما ( شمس تبريزی و مولانا)چرا اينقدر به دانستن آن ( در حد نمازهای پنج گانه و روزه ماه رمضان) تاکيد کردند...ممنون:)

خب فکر کنم زياد وراجی کردم بهتره برم و به کارهام برسم - دوستتون دارم:)
من به آن صداي گرم و مهربان و مردانه براي شنيدن زمزمه هاي هميشگي عشق نيازمندم ، هيچ گاه سكوت مكن
من به آن نگاه عاشق و متين براي نظاره هميشه عشق نيازمندم ،هيچ گاه چشمانت را بر من مبند
من به آن قلب مملو از عشق و دوستي براي عاشق ماندن نيازمندم ، هيچ گاه قلب عاشقت را از من مگير
دوستت دارم براي هميشه:*

بابا بي خيال ادبي نوشتن ، اصل مطلب اينه كه من دلم اينقدر تنگ شده( مي دوني كه چقدر:)...حاليته؟:))
 
زندگي را بيشتر دوست خواهم داشت ، وقتي آن مبهمي كه سالها دنبالش هستم ، كم كم شكل بگيرد ، واقعي شود و من دروغين ذره ذره در گذر زمان محو شوم...!
زندگي را بيشتر دوست دارم چون من دروغين ذره ذره در گذر زمان محو ميشوم...!
زندگي را دوست دارم چون به زمان پيوستم!
 
مارو باش که فکر می کرديم فقط يک الهه هستيم يعنی معنی اسمم اينه ولی...


ميترا!
ميترا!
ميترا!
ميترا!
:))
وای فقط بريد ببينيد به چه چيزهای ديگه گفتن ميتراااااااااااااااااااااا!!!!!!! من ميرم شکايت می کنم:))
هميشه ننوشتن معني ناراحتي و غمگين بودن نميده پس نگران من نباشيد به قول يكي من سرو مرو گنده ام:))(س و م و گ رو ضمه بدين:))):)) بابا عربي...
اوضاع و زندگي الهي شكر بد نيست و ميگذره و ...راستي در مورد مطلب قبلي خودم يك چيزي ميخوام خودم به خودم جواب بدم كه:
ميتي خانمي همه اين چيزايي كه نوشتي وظيفه تو هستش جز بهترين اخلاقهاييه كه يكي مي تونه داشته باشه (آي هندونهههههههه!!::) پس خوشحال باش كه به غير از اين خوبيها چيزي از تو نمونده ، باشه؟ آفرين خانمي:* آخ يكي بياد منو بگيره كه خيلي از خودم خوشم اومدا:))

از وقتي نظر خواهي رو برداشتم يك چيزي خيلي رنجم ميده اونم اينكه از خيليهاتون بي خبر ميشم خودم هم كه هر از گاهي همه بلاگها رو باز مي كنم و مي خونم، اينه كه كلي دلم براتون تنگ ميشه مخصوصا اون مهربونايي كه تو هر شرايطي پيشم ميان و مهربونند يكيش اين پ‍ژمان گل خودمونه كه هميشه يادم ميكنه چه با نامه چه با نظر خواهي چه با آفلاين ...مهسي عزيز:) و خيليهاي ديگه كه كلي دلم براي همشون تنگ شده ...
ولي گوشتونو بياريد يك چيزي يواشكي بهتون بگم: واقعا از اتفاقهايي كه در وبلاگستان ميافته و برخوردها متنفرم و حالمو بهم ميزنه نمي دونم بچه ها يادشون هست كه وبلاگ نوشتن و وبلاگ خودن جزء كوچكترين كارهاي روزانشونه يا نه ؟ همچين در اين مورد سخنراني مي شنوي كه فكر مي كني انگار چه كار مهمي دارند انجام ميدن...!!! اگر هر چيزي هم يك دوره تب و تاب داشته باشه فكر كنم تب و تاب وبلاگنويسي هم خيلي كم شده و ديگه يك كار تفريحي شده براي خيليها...پس لطفا اينقدر وقتي درباره اينترنت و مخصوصا وبلاگ و حاشيه اون چيزي ميگي اينقدر فكر نكن مهم شدي...باشه؟
چون ديگه همه از اين چيزا سر در ميارن...نه باور كنيد اتفاق خاصي نيافتاده فقط خواستم يك كم غر زده باشم...وگرنه من خودم هم تب وبلاگ نوشتن داشتم ولي خب الان هم وبلاگمو دارم كه گاهي مي نويسمش و هم دارم زندگيمو مي كنم كه خيلي از نوشتن وبلاگ و مسايل حاشيه اي اون برام مهمتره..:)

يك سي دي جديد(موسيقي سنتي) گيرم اومده (منظورم اينه كه هديه گرفتم:)كلي دارم ذوق مي كنم يكي بياد منو بگيره كه خيلي احساس خر كيف زدگي مي كنم:))
راستي چند روزقبل ، پيش يك دوست قديمي بودم جاي همتون خالي اونقدر برام قشنگ شعرهاي شاملو رو دكلمه كرد ، حكايتهايي ازمولانا و كلي هم آوازهاي خوشگل قديمي خوند كه خيلي ذوقزده شده بودم... جاي همتون خالي:)

يك چيزي هم در جواب به متن آخراين عنكبوت تنها بگم كه مي تواني تا سر حد مرگ دوست داشته باشي ولي بايد اينو هم مي گفتي كه فقط دوست داشته باشيد
اونم بدون توقع دوست داشته شدن !:)
آره مي دونم خدا هم بدون توقع دوست داره ولي ما خدا نيستيم هستيم؟!!!
دختري كه وظيفه دارد كار كند،
وظيفه دارد مهربان باشد ،
وظيفه دارد ببخشد ،
وظيفه دارد صبر كند
و وظيفه دارد شكايت نكند
اين تنها چيزي است كه از من باقي مانده!
...
اول که خوشحال باشيد چون تصميم گرفتم هفته ای يکبار وبلاگمو پابليش کنم و خوب از شر من خلاص هستيداااا...دوم که بايد بگم تفلد شری خيلی بهم خوش گذشت و جای دوستای گلم که نبودن خيلی خالی بود مخصوصا: آزی - امير - پگی- سحر ...(راستی اردلان خواستم جلوی همه بگم که خيلی خری چطور سحر از کانادا موبايلش خط ميده ولی موبايل تو ...؟!!! از ته دلم آرزو می کنم موبايلت بيافته تو آب و داغون بشه خودتم پشت سر موبايلت بيافتی تو لجنها!!!!:) ...سوم که کارهای سری من و شری داره کم کم پيش ميره و به دعا و آرزوهای خوب خوب شماها هم نياز داره...چهارم اينکه همچنان : عاشقم من عاشقی بی قرارم  کس ندارد خبر از اين دل زارم  آرزويی جز تو در سر ندارم و اينا(ای وای باز هم تو وبلاگ حرفای عشقی زدی ميتی؟:))..پنچم اينکه اگر کسی با کسی مشکل داره و دوتاشون به من مربوط ميشن من دخالتی نمی کنم...ششم اينکه خيلی خوشحال شدم که يک ايرانی هم جايزه صلح نوبل رو آورد خونمون (مهسی خانم عبادی)...هفتم اينکه دوستتون دارم هفت تا...هشتم اينکه من اومدم بگم زنده ام و برم تا هفته آينده...بای
ميگن ترک عادت موجب مرض هستا:)) مثلا قرار بود هفته ای يکبار بنويسم ولی فکر کنم توی يک روز هفت بار پابليش کنم:))

آخه يادم رفته بود تفلد ليلا رو تبريک بگم ...تفلدت مبارک و آدمای با ارزشو قابل فکر کردن بدون و شاد باش فقط شاد:*

خدا جونم بابت همه خوبيهات ممنون ...احساس می کنم خيلی خيلی خوبم و اينو مديون توام راستی مانی برام اينو فرستاده ببينيد بامزست:)
با اينکه بهم تهمت زدی
سرم داد کشيدی
من به چيزهای مسخره مثل اينترنت فروختی
و به لجن کشونديم
ولی چون دوستمی و دوست دارم همه اون کارايی که گفتی می کنم
و لی به خدا شکاتيتتو می کنم...
دوستت دارم چون دوستمی و کلی بهم محبت کردی ولی برای دلم که بارها شکونديش دلم می سوزه...
درضمن من مثل تو نيستم که به خاطر چيزهای مسخره به اين راحتی بگم دور منو خط بکش ميترا چون:دوستت دارم و خيلی برام خوبی کردی
ولی ...اميدوارم خدا روزی بهت بفهمونه چی درسته چی نادرست
دوباره می خوام يک مدتی لاک پشت بشم! يعنی برم تو لاک خودم چون شديدا احساس حماقت بهم دست داده
احتياج به تنهايی دارم هر وقت سرحال شدم بر می گردم......

شری وقتی چشم غره ميرود:))

۲۰ مهر روز تفلد يکی از مهربونترين و شيرين ترين و البته نيناش ترين آدمای زمينه!:))
روز تفلد شهرزاد هستش:) هورااااااااااا مبارک باشه خانمی ...خودت می دونی که خيلی دوستت دارم و از صميم قلب برات بهترين آرزوها رو دارم...
آی ملت می خوام همه بدونند که من بهترين دوستای روی زمينو دارم ٬ خدا خيلی منو دوست داره می دونم چون بهتريناشو به من داده:) يکی از اون بهترينا همين خانم زرد کوچولو ببخشيد نورکوچولو هستش
دوستت دارم!

جمله عجيب غريبيه نه؟
دقت کرديد اين جمله چه دوگانگی وحشت آوری داره؟ گاهی غرق آرامشت می کنه و گاهی دوست داری کر باشی و ديگه نشنوی
چه بسيار زندگيها که از اين جمله شروع شد و چه بسيار زندگيها که بدون اين جمله تمام شد
گفتنش خيلی آسونه و همه ادعا دارند که معناشو می شناسند
هرروز و هر روز به زبونش ميارن و دل می برند و دل می دهند
چه دلها که با اين جمله خوش شد و شکست
چه روزها که با اين جمله سر شد
چه اشکها که برای شنيدن اين جمله ريخته شد
چه قلبهايی که با اين جمله لرزيد و برای هميشه عاشق ماند
و چه نفرينهايی که نثار گوينده دروغگوی اين جمله شد
...جمله عجيبيه و به سادگی هم می تونه برای همیشه نباشه و محو بشه
آره به سادگی نوشتن و پاک کردنش رو تخته سياه مدرسه می تونه بياد و لحظه ای بعد پاک
..
ولی واقعا دوستت دارم سزاوار اين همه تهمت هست؟
از دست اين آدما که برای هر چيز مقدس و پاکی يک روی بد و نفرت آور هم درست می کنند حتی برای يک جمله به اين زيبايی!
آخه چرا هميشه بايد کنار خوبی بدی هم باشد يعنی واقعا بدون بدی - خوبی قابل تعريف نيست؟!!!
آرزو می کنم که روزی برسه که فقط وقتی اين جمله به زبون بياد که نه دروغی باشه و نه سوءاستفاده ای و نه ...
دوست بداريد و دوست داشته شويد!(ولی سر جدتون واقعی باشه ها خف؟)
دوستت دارم
و عشق صدای فاصله هاست
صدای فاصله هایی که غرق ابهامند.

دوباره روز تولد سهراب سپهری رسید و من هنوز نتونستم به یکی از آرزوهای دوست داشتنی خودم برسم ...همیشه دلم می خواسته همچین روزی ساعتها کنار او که در خاک آرمیده بشینم و...
...
به همه کسانی که اونجارو دیدن حسودی می کنم...!
روحش شاد:)
امروز هر کی این صفحه رو باز کرد از طرف خودش ، خودشو تو آینه بوس کنه نه ماچ خوشگلتره ماچ کنید...
همین!:))
می دونيد دلم چی می خواد ؟ يک عالمه سرما که مجبور باشم بيشتر از وزن خودم لباس بپوشم ولی باز هم بلرزم ! شايد آرزوی خنده داری باشه ولی واقعا دلم می خواد زمستون هر چه زودتر بياد ... با اينکه عاشق پاييز و رنگهای خوشگلشم ولی دلم می خواد زود تموم بشه ! شايد هم يکجور فرار از زمانه ؟آره فرار از پاييز برای اينکه زمستون بياد ! شايد هم چون احساس می کنم که قراره يک اتفاق در زمستون برام بيافته که فکر کنم خوب باشه! شايد هم چون هميشه زمستون رو خيلی دوست داشتم بااينکه نقطه مقابل فصل تفلد خودمه!:)

بهناز شهرزاد افسانه فروغ معين اردلان محسن يادتونه اون روز برفی که قرار کوه داشتيم و از ميون همه بچه ها فقط ما چند تا اومده بوديم سر قرار چون تا شب قبلش هوا خيلی خوب بود! دخترا يادتونه چقدر مثل خوشحالا توی بلوار چمران دويديم و با ذوق می خنديديم؟يادتونه پسرا مثل هميشه هی نمی گفتن هيس يواش زشته ؟(خب چون هيچ کسی تو خيابونا نبود) وقتی قرارشد بعد از خوردن صبحونه بريم شهرک گلستان برف بازی هممون کلی ذوق اردلانو کرديم نه ببخشيد ذوق ماشين اردلانو کرديم و توی ماشين کلی براش گفتيم اردلان اردلان اردلان اونم خوشش اومده بود و تندتر گاز می داد:)) و تند تند برامون سی دی عوض می کرد ۰ با اون ضبط سی دی دار کنترل دارش:)) وای که چقدر خوش گذشت چقدر ورجه وورجه کرديم چه آدم برفی باحالی ساختيم من هم که داشتم خودمو زير برفا مدفون می کردم و ادای آدمای مرده رو در مياوردم اين شهرزاد خانم نازنازی هم هی می گفت نکن می ترسم:)) افسانه و بهناز هم می خنديدن:)) بابا ما عين برف نديده ها بوديم خب خيلی هم نديدیم چون شيراز کم برف مياد و سال قبلش هم اصلا برف نيومده بود...گلوله برف بود که از آسمون می باريد و معين که عين گلوله شليک شده اينور و اونور می دويد و ما چشمامون داشت از تعجب چهارتا می شد آخه اول بازی اردلانو معين خيلی متشخص ايستاده بودند ولی بعد...:)) مامورای شهرداری برفای درختای بلوارو می تکوندند تا شاخه هاشون نشکنند و من که رفته بودم و در ختارو رو سر خودم می تکوندم فرياد می کشيدم نهههههه اين چند تا مال ما باشهههه بذاريد ما برفاشونو بتکونيم بعد هم با چند تا دختر گروه رفتيم زير درختايی که برای ما گذاشته بودن و و شروع کرديم به تکون دادنشون رو سر خودمون و مثل بچه ها از ته دل می خنديديم بدون اينکه ذره ای غم به دلامون باشه آخر زندگی آخر رهايی آخر شادی آخر دوستی... اردلانو مجبور کرديم ضبطو روشن کنه و طبفق معمول ...:)) بعد که ديگه داشتيم از شدت برف بازی و خستگی می مرديم:)) بچه ها اومدن درخونه ما و مامان برامون چايی آورد همشون می گفتن خيلی چاييه چسبيد بهمون... !!!يک دنيا خاطره و يک روز که هرگز يادم نميره با کلی عکس اضافه... تازه وقتی رفتيم خونه هامون و ظهر آنالاين شديم من سريع صفحه برفی ياهو مسنجرو آوردم و برای همشون گلوله برفی پرتاب می کردم و با زهم خنده ...:)) اردلان که اونجا جرات نداشت خيلی درگير برف بازی بشه چون می ترسيد کتک بحوره توی ياهو خوب جرات پيدا کرده بود:)))
من زمستون می خواااااااام من سرما می خوااااااااااام انگار وقتی سرما مياد قدر گرمای دلامون رو بيشتر می دونيم و مهربونتر ميشيم آره من همون صميميت دوست داشتنيو می خوام شايد هم چون سرده گرمای دل همديگرو بيشتر احساس می کنيم ...دلاتون هميشه گرم باشه:)
ببينيد حميد چی نوشته می دونم خيليهاتون اين قضيه رو می دونيد ولی تفکر دوبارش ضرر نداره...

******

داشتم بعد از مدتها اخبار گوش ميدادم و يهو يک خبر شنيدم که...کلی خندوندم:
پيرترين شانپانزه(شامپانزه؟ شانپامزه؟!!:)) جهان در باغ وحش تهران زندگی می کنه(ولی ايرانی الاصل نيستا و از يک قاره ديگه تشريف آوردن:)) و دوسه روز پيش هم ۶۰ ساله فرمودن:)) جالبتر از خبر اسمش بود می دونيد چی؟!!!! ممول:)) آره بابا اون دختر مهربون و نانازه کارتونيه کجا و اين حيوان :)) هم برام جالب بود هم خنده دار... تازه چون تفلدش بود بهش سه تا بلال!!!! و يکدونه موز دادن خورد:)) و جالبتر اينکه يک ميمون خيلی کوچولو و نی نی نشون دادن که زيرنويسش!!! نوشته بود: نوه ممول:))))))))) من که ترکيده بودم از خنده و راستشو بخوايد برام عجيب بود که ايران هم از اين خبرها پخش کنه چون هميشه بايد حرفای خيلی جدی و خشک و خواب آور بگن نه از اين خبرهای بانمک...!!:))



ممول جان تفلدت مبارک ۱۰۰ سالگيتو ببينيم عروسی نوه کوچولوتو ببينی!!!از طرف بی جنبه ترين شنونده اخبار ايرانی : ميترا:))
هوووووو کی ميره اين همه راه رو !!!فقط بايد قيافمو ببينيد تا ببينيد چقدر اخمو دارم مانيتورو نگاه می کنم و تایپ می کنم اصلا انگار ديوارهای خونه هم اخمو شدند و حتی اين کامی خودم!!! يعنی اينقدر دوری من شمارو اذيت می کنه ؟ ويا چون اومدم ناراحتيد؟!!!!
داره از ابر سياه خون ميچکه;...دقيقا حس اين ترانه رو دارم!!! چرا اينطوری شدم؟ والا چميدونم حتما لوس تشريف دارم و يا خوشی زده زيردلم و يا شايد هم بدم نمياد يکم اخمو باشم و کمتر بخندم ...اصلا چه معنی داره دختر اينقدر سرحال باشه؟ حالا چی شده راستشو بگو کی بهت گفته بالای چشمت ابرو؟نکنه امروز بهت نگفته دوست دارم ؟:)) نه فکر کنم کشتيهات غرق شده ... خلاصه هر جی که هست حسابی منو بداخلاق کرده ...شایدهم بدونم چی شده !  بذار يک کم بيشتر بهش فکر کنم شايد يکجور مقايسه با دوروبريام و عقب موندن خودم از بعضی پيشرفتها بوده! هر چی به خودم ميگم ميتر اجون رقابت خوبه مقايسه برای پيشرفت مثبت هم خوبه( چشم هم چشمی نه ها...) ولی نمی خواد اعصاب خودتو خرد کنی که چرا اين موقعيتو نداری- خب سعی کن داشته باشی ممکنه اين غصه خوردن تو  سوءتعبير به حسودی بشه ها و حتی شايد واقعا تبديل بشه به حسادت ...اينطوری ميشه که قاطی(قاتی؟) می کنم و احساس می کنم جوری فکر می کنم که نيستم و دلم می خواد خودمو تنبيه کنم...! البته خيلی وقتا اين مسايل وقتی شديد ميشه که کلا اونروزا مشکل دار شده باشی  و دلت بخواد به خودتم پيله کنی وگرنه کسی که می ترسه حسودی نکنه نمی تونه حسودی کنه چون می دونه بده -نه؟ گاهی ميگم کاش مدتها از همه بی خبر بودم و بعد حسابی خودمو بالا و پايين می کردم و بعد دوباره بر ميگشتم و احساس نمی کردم از بقيه عقب موندم ...ای بابا لوس شدی دردت فقط همينه... شايدم ...؟در هر صورت بهتره بس کنی و مثل خانم خوب به کارهای سری و مرموزت ادامه بدی چون همين فکرا ممکنه مانعت بشه ها..از من گفتن...باشه ميرم می خوابم  و نميگم که دلم هم خيلی تنگ شده آخه هر حرفی رو نبايد تو وبلاگ زد
شب بخير
رويای آرامش
يک دشت پر گلهای رنگارنگ
يک آسمون آبی که با ابرهای سفيد پرشده باشه
يک جفت چشم مهربون که از پشت يکی از ابرهای سفيد داره دشتو نگاه می کنه
يک دختر با لباسی زيبا ؛ لباسی بلند از جنس حرير که روی سبزه ها کشيده ميشه و گلها رو نوازش می کنه
يک دختر با چشمانی درشت چشمانی پر از اميد و زندگی و انتظار
و قلبی پر از مهربونی و صداقت
و دستانی که مدام می چرخند و تن اورا همراه با نوايی دلنشين که در دشت پيچيده وادار به رقص و پايکوبی می کنند
شورو حالی وصف ناشدنی
و نگاهی مهربان از ميان ابرها خيره به او
بی نيازی
اميد
شادی
وخانه ای در انتهای دشت
خانه ای مملو از صميمت و اميددر انتظار او
....
...
اینم دوست هنرمند من: مونی

****
امروز برای من یک روز خوب بود ولی ...؟!!!!
به هر حال یادش بخیر :)
من که همیشه اون روز یادم می مونه و دوسش دارم حتی اگر بقیه یادشون نباشه...:(
****
یک سری هم به این دوست من بزنید که خیلی خیلی دوسش دارم :*
ولی باید بگم که خیلی زشته!!! متاسفانه!!!!

****

افسانه!!!!

***
امروز چرا اینطوری وبلاگ نوشتم؟!!!!
از نوشته های قديم شبح:
جالبه حتما بخونید


● دوست داشتن
آدمهاي فقير زوج ثروتمند ميخواهند. آدمهاي زشت زوج زيبا طلب ميكنند. آدمهاي ترسو؛ شجاع و آدمهاي... هركس آن چه را ندارد در يار خود جست و جو ميكند. اين يعني تقسيم نداشتن ها.
روح هاي بزرگ فقط از روحهاي بزرگ سيراب ميشوند. آب و رنگ و خط و خال، پول و علم و شهرت و ... فقط روح هاي كوچك را سيراب ميكند. آنان كه از چشمه هاي جوشان روح هاي بزرگ برخوردار اند؛ هر چه مي نوشند تشنه تر مي شوند. زيبايي، پول حتا علم(مدرك) و شهرت و هنر(به معناي رايج اش) همه بدست آوردني و از دست دادني هستند. اما ژرفاي روح اگر دست آوردني باشد مسلماًًًً از دست دادني نيست. خلاصه آن كه:
فقط آنان كه از سراب مينوشند سيراب ميشوند.
يا به قول حافظ:
شاهد آن نيست كه مويي و مياني دارد؛
بنده ي طلعت آن باش كه آني دارد!
شيوه ي حور و پري خوب و لطيف است؛ ولي
خوبي آن است و لطافت، كه فلاني دارد
پله های خونه با قاصدکها فرش شده و من سرشار از بچگی و آرامش ...
این همه قاصدک؟چه حس دلنشینی...
قاصدکها ، هم صدا ، دارند برای من یک آوای دلنشینو زمزمه می کنند:
دوستت دارم ، دوستت دارم ، دوستت دارم
فقط برای من.
وای چه هدیه دوست داشتنیی ، من سرشار از عشق دوباره میشم و دوباره و دوباره و ...
همه قاصدکهای عشقوبه باد می سپارم و به سوی تو بهترینم روانه می کنم
فقط برای تو
فقط برای اینکه برایت از دوست داشتن آوایی ابدی بسازند...
من و شهرزاد داریم کارهای شدیدا سری انجام میدیم و من دارم می میرم که نمی تونم به کسی بگم:)) خدایا چکار کنم تا کی باید حرف نزنم؟:)))

****


دیروز آزی پز آهنگ جدید ابی رو که شنیده بود ،توی وبلاگش داده بود و من کلی حسودی کردم:)) آخه نمی دونید که من چقدر ابی رو دوست دارم ، صداش معرکست و هیچ وقت شعر بی معنی نمی خونه...الان هم دارم آهنگ تحمل کنشو می شنوم: به من فرصت بده گم شم دوباره ...توی آغوش بخشاینده تو...(قابل توجه آزاده، ی ی ی ی ی ی:))
ولی ابنجا نوشته که ابی دوسه سال دیگه بیشتر نمی خونه :(
ساقیا آمدن عید مبارک بادت



در ضمن خداجون مرسی که بهم عیدی دادی اونم وقتی که دیگه داشت امروز تموم میشد و من فکر می کردم از عیدی خبری نیست:*
 
دوراه دارم:
1-میترا باشم
عاشق باشم
غمگین باشم
شاد باشم
گاهی از همه بدم بیاد
راحت باشم
باخدا قهر کنم
به دوستام نق بزنم
شیطونی کنم
دلم عزیزدلمو بخواد
غرغر کنم
دوستون داشته باشم
...خودم باشم

2- ...میترا نباشم
ژیوار باشم
عاشق نباشم
همیشه شاد باشم
همیشه دلباخته مردم باشم
محدود باشم
با خدا همیشه آشتی باشم حتی شده دورغکی
بادوستام مثل بقیه برخورد کنم
خانم باشم
دیدن یا ندیدن اون فرقی نکنه
غرغرنکنم
دوستون داشته باشم یا نداشته باشم فرقی نکنه
خودم نباشم

من نمی خوام 2 باشم من میخوام یک باشم می خوام خودم باشم می خوام میترا باشم...
دوگانگیها راحتم بگذارید!

من جدی جدی سه تخته رو کم دارما:))
آی ايها الناس از من ديوونه به شما نصيحت:

 عاشق باشيد- دوستش داشته باشيد -مهربونی کنيد- بپرستيدش- جلوی بقيه ماچش کنيد تا لپاش گل بندازه- نازش کنيد -خرش کنيد -خودتونو براش لوس کنيد باهاش قهر کنيد- باهاش بريد بيرون- به هم گل هديه بديد- دوستت دارم ورد زبونتون بشه -براش پرواز کنيد- به بقيه پزشو بديد- مدام باهم به آيندتون فکر کنيد- اسم برای نی نی تون انتخاب کنيد-به داشتنش افتخار کنيد- براش دعا کنيد - مدام باهاش تلفنی حرف بزنيد-عاشق بشيد معشوق باشيد و عشق عشق عشق ...

فقط سر جدتون عاشق کسی باشيد که دور نباشه چون آرزوی بيشتر اون بالاييها رو به خواب می بريد و يا مثل من کلافه ! ...

آخ دوست دارم يک دنيا ولی نميشد تو هم پسر شهرستانی ...بودی  و پيشم بودی نه يک پسر نجيب تهرانی و اين همه دور(زدم به سيم آخرا !!!)
اين عکس چه حسی به شما ميده؟ من که دلتنگی...




قرار بود غر نزنما...!!!
ارتباطات در خدمت عقش:))
روش نوشته ۵۰ سال موسيقی قديمی ايرانی دوباره چشمهام برق ميزنه و با خوشحالی سی دی رو ميذارم و مديا پلير و...از دوست داشتنی ترين هديه هايی است که تاحالا گرفتم ...دلم ميخواد اونقدر گوشش بدم تا همه آهنگاشو حفظ بشم و برای تنهاييهام همدمی هميشگی درست کنم

سيمين بری گل پيکری آره...از ماه و گل زيباتری آری...همچون پری افسونگری آری...ديوانه رويت منم چه خواهی ازمن...سرگشته کويت منم نداری خبر از من...هر شب که ماه در آسمان گردد عيان دامن فشان...گويم با او راز نهان که با من چها کردی به جانم جفا کردی...هم جان و هم جانانه ای اما...در دلبری افسانه ای اما...اما زمن بيگانه ای اما...و...و...

خيلی آهنگ قشنگيه با لذت چندين بار گوش ميدم علاقه عجيبی به آهنگای قديمی دارم و حال و هواشونو خيلی دوست دارم توشون يک پاکی و صداقت دوست داشتنی موج ميزنه که هيچ جا پيداش نمی کنی البته بگم که من از همه نوع موسيقی خوشم مياد و اصلا خودمو محدود نمی کنم ولی حس آهنگای قديمی خودمون رو بيشتر از هر نوايی دوست دارم ...

من نيازم تورو هر روز ديدنه...از لبات دوست دارم شنيدنه...بابا ما هم پاک عاشق شديم رفت اونم ميترای يک دنده ميترای غد ميترای بدبين به پسرا ميترای...گاهی فکر می کنم اگر کسی يکبا رهم طعم اين شيرين تلخو چشيده باشه می تونه بفهمه من تو چه حاليم ...که چقدر وقتها دلم ميخواد فکر کنم.. احساس کنم و عشق رو با تمام وجود تنفس کنم و لازم نباشه جواب پس بدم و يا زير ذره بين باشم ...بابا منم آدمم منم می تونم گاهی مال خودم باشم و به خودم و تنهاييهام برسم و برای اونچه که دلم ميخواد تلاش کنم و مدام سرزنش نشم که آره تو بقيه رو يادت رفته!!!! و يا چرا هستی ولی ميگی نيستی!! آقا جان باور کنيد من نيستم نيستم من الان گم شده ام غرق شده ام و دارم خودمو جستجو می کنم ...بعد هم چرا عشق اينقدر توی ذهن ما آدما پست مياد و سعی به خاطرش و يا فکر درباره اونو نفی می کنيم؟!!!! تروخدا اگر ذره ای دوستم داريد درکم کنيد اونايی که صميمی ترند با من می دونند که زندگی من خيلی هم عادی و معمولی تا حالا نگذشته و همين الانم درگير خيلی چيزای ديگه هستم و در کنارش بايد به زندگی آيندم و حسی که تو وجودم هر لحظه بيشتر ريشه می کنه فکر کنم چون ديگه بچه نيستم که فقط احساساتی بشم و کورکورانه دوست داشته باشم نه ديگه از من اين عاشق پيشگيها گذشته و وقت خطا کردن هم ندارم فقط بايد فکر کنم ..گاهی فکر می کنم چطور شهرزاد آزاده و شبنم(دوست قديمی مدرسه) و بقيه دوستام اينقدر منو تحمل می کنند و صداشون در نمياد گاهی خيلی خجالت می کشم که براشون حرف بزنم به خدا راست ميگم وقتی احساس می کنم با حرف زدن من اشک تو چشماشون جمع ميشه از خودم متنفر ميشم و ميگم ميترا آخه چقدر خودخواهی آخه چقدر؟ اون شب که داشتم با شهرزاد حرف ميزدم دلم ميخواست اونقدر ببوسمش که از حال برم چون احساس می کردم هيچی به اندازه بودنش منو شاد نمی کنه کاش اون برای خيلی از شماها که از من شاکی هستيد بگه من چقدر متفاوت شدم و زمان لازم دارم...بابا چی ميشد من اصلا بی عقل به دنيا می اومدم و لازم نبود تفکر کنم و فقط انجام ميدادم ولی فکر نه!!! اصلا يک چيز ديگه چرا هميشه وقتی اين حرفارو ميزنی فکر می کنيد الان بساط غصه خوردن پهنه ؟!!! نه آقا جان اشتباهه به خدا حرف من اين نيست کاش يک کم انشای خوبی داشتم و می تونستم منظورمو راحت بگم...اصلا من چرا دارم اينجا اين حرفارو ميزنم؟ چرا؟ مگه بقيه ميگن؟آره؟ ميترا بس نمی کنی؟

نه بس نمی کنم من می تونستم وقتی بلاگمو بستم برم يک جای ديگه بنويسم ولی دلم نمی خواست اينکارو کنم يکبار کردم کافی بود (خيلی وقت پيش) دلم می خواست اگر قراره بنويسم توی ژيوار بنويسم ولی ژيوار شده بايگانی اطلاعات برای فضولی و وراجی يک مشت بيکار...

الان بايد آزاده باشه که بگه ميترا حرص نخور و کلی قلقلکت بده و بگه بابا بی خيال حرف بقيه تو که خودت هميشه می گفتی گاهی بايد نشنيد پس چرا الان اينطوری شدی؟چرا؟ و من ديگه لازم نباشه سکوت کنم و همه چيزو بريزم بيرون و اون با حوصله گوش بده و....

اگر هم بخوام از اونی که دوسش دارم بگم که واويلا اينجا ديگه سوزن بندازی پايين نمياد و بايد جواب خودمو هم پس بدم والا به خدا گاهی دلم ميخواد بگم اگر می نويسم تنهام معنيش اين نيست که اونو ندارم ولی ننوشتن درباره تو بهتر از نوشتنه خودتم می دونی چرا و منم می دونم...

از غم هجر مکن ناله و فرياد که دوش...زده ام فالی که فرياد رسی می آيد

بابا اصلا بی خيال ميترا بی خيال مثل هميشه ...چاره ديگه ای هم هست؟

غرغرغرغرغرغرغرغرغرغرغرغرغرغرغرغرغرغرغرغررررررررررررررررر...!

ای باباااااااااااااااا چقدراين روزا غر ميزنمااااااااااااااا !!! راستشو بخوايد همين الانم کليشو تو جيبم قايم کردم و لی روم نميشه روکنم پس بهتره نگه دارم بعد خودم تنهايی غر بزنم و غر بشنوم اينجوری مزش بيشتر می مونه نه؟:)) اه اه اه خدا زياد کنه ميترا چقدر غر ميرنی ؟!!نه .نه شوخی کردم خدا زياد نکنه خدا اصلا نسلشو برداره:)) الهی آمين! از امروز آتش بس اعلام ميشه...!


ويگن نمرده خب اينکه دلخوری نداره کلی هم ذوق داره مرسی از اينکه شايعه بود تا باشه برملا شدن همچين دروغايی...
شاید وقتی دیگر:*
آه مرگ را احساس می کنم
آه پهن شدن چه زجری دارد
آه تپل شدن نفرین خداوندی است
آه کاش کلمه چاق وجود نداشت
ویا لباسها تنگ نبودند
کاش گونی می پوشیدیم ، آه ه ه ه
من مرگ را احساس می کنم
...
آه ای غذاهای خوشمزه از من دور شوید
آه ه ه ه ه ه ه ....
آه ای بستنیهای رنگارنگ به من چشمک نزنید ، افسوس دیگر نمی توانم شمارا لیس بزنم
آه ای باقالی پلو خوشرنگ و چرب مرا نطلب ، نمی توانم سه سوت بخورمت و بگم وای پوکیدم
آه ای سس مایونز مهرام به من لبخند نزن ، من محکوم به خوردن سالاد بدون توام کاش مجرم نبودم
آه ای نوشابه یخ و گوارا به من رحم کن و صدایت را خفه کن من آب خواهم خورد زهر مار خواهم خورد ولی تورا نه...!
آه ای روغ جامد قو روی گاز جلز ولز نکن ، دیگر مرغ خوشمزه در تو سرخ نخواهد شد و ماهی با تو خوشرنگ نخواهد شد
آه ای شکر شیرین من چای شیرین نمی خواهم پس مدام تو شکرپاش صورتت را به شیشیه نچسبان و به من نگاه نکن
آه ای شیرینی دانمارکی قنادی هستی می خواهم دوستت نداشته باشم پس خودت را لوس نکن من باید از تو متنفر شوم
آه ای مرباها ، کمپوتها ، بسکویتهای شیرین دیگر شکم من برای شما جایی ندارد ، تا شکر در خود داشته باشید من با شما بیگانه ام
آه ای ماکارونی و برنج عزیزم همیشه شما را به خاطر خواهم سپرد ، تا ابد تا گور ، تا در آشپزخانه جهنم ای کاش در آنجا یک قاشق اندازه یک بیل باشد
آه ه ه ه ای پیتزاهای رنگارنگ مخصوصا گوشت و قارچ و پپرونی ، دیگر پنیر روی شماها برای من آرزو خواهد بود ، ای کاش من یک مکزیکی گرسنه بودم
آه ای کبابهای خوشمزه برگ ، کوبیده ، لقمه ای ، سلطانی ، کاش شما از گوشت قرمز درست نمیشدید ، کاش شما با کاهو درست میشدید
و بیشتر از همیشه آه ه ه ه ه ه ه برای تو موز عزیزم توکه دوست داشتنی ترین دوست خوردنی من بودی، بدرووووووووووووود کاش تو خیار بودی
آه یخچال پر از شماها ، مرده باد ، سوخته باد ، منفجر شده باد
ای کاهوهای بی مزه ، ای آبلیموهای بد ترکیب ، ای لیوانهای آب مداوم ، ای سبزیجات خام و پخته ، مرغ آب پز و بی مزه لندهور و... نفرین همیشگی من و تپل شده های دیگربر شما باد.
 
دلم برات تنگ شده
اگر دوستت نداشتم
اگر عاشقت نبودم
اگر دل به تو نداده بودم
اگر قلبتو به من امانت نداده بودی
اگر منو دیوونه خودت نکرده بودی
اگر مهربون نبودی
اگر پاک و بی آلایش نبودی
اگر زندگی رو زیبا نمی دیدی
اگر چشمات پر ایمان نبود
اگر مردمو دوست نداشتی
اگر خدا رو نمی شناختی
اگرمنو غرق مهر نکرده بودی
اگر روحت دوست داشتنی نبود
اگر 1000 تا دوستم نداشتی
اگر منو تو آسمونا نبرده بودی
آگر ، اگر ، اگر...
اگر عاشقم نبودی
یک لحظه هم نمی تونستم دلتنگی و دوری از تورو تحمل کنم
یک لحظه هم باورت نمی کردم
یک لحظه هم دوستت نداشتم
یک لحظه هم دلم تنگ نمیشد
...
دلم برات تنگ شده
نه یک لحظه ، که به اندازه تمام دلتنگیهای دل کوچیکم دلم برات تنگ شده
دلم برات پر میزنه
تو میگی صبر داشته باش و من به امید تو امیدوار
دلتنگی رو به خاطر توو بودن با تو به جان می خرم ، چون تو میگی که آخرش رسیدن و ...
دلم تنگ شده ، خیلی دلم تنگ شده
و ترس از نبودنت...نه نمی تونم تصور کنم ، بدون تو نمی تونم
دوستت دارم چون لیاقتشو داری
دوستم داری چون خدا دوستم داره
دل من برای تو تنگ شده ولی دلتنگی برای تو را هم دوست دارم
خیلی دوستت دارم
اینا عکسهای خوشگل خانومیه خونه ماست ، نه خودمو نمیگم خودم که می دونم ماهم...ولی این خوشگل خانمیه جدیدمون آناهید ناناز هستش... از وقتی پای کوچولوشو گذاشته به این دنیا ، خونه ما خیلی پر شور شده خیلی ...الهی که همیشه سلامت و شاد باشه:*:)
راستی اون لاک قرمزه که آنا رو بغل کرده عمه میتی نانازشه:)) راستی این لباس خوشگله هم عمه لیلاش براش خریده:)
تبصره: من اونقدر ذوق داشتم که یادم رفت اضافیهای عکسا رو کات بزنم حالا شما لطفا فقط نانازمونو ببینید بی خیال صندلی و خرت و پرتا:))

ایواش ایواش خندشو برم من:*

بوووووی نگاه ترو خدا فیگور بچمونو:*

این لپاشو یهو چشم نزنیدا که خودمو می کشم:))
امروز تفلد یک دختر مامانی نازه که من خیلی دوستش دارم...
ما دوتا از لحاظ روحیه زیادی شبیه هستیم و این باعث شده که خیلی خیلی دوستش داشته باشم:*
عزیزدلم تفلدت مبارک دارم میام خونتون برات برقصمممممممم:)):*
جای همتون خالی .
وای دیر شد من رفتم.
چرا کم وبلاگ می نویسم؟
راحتتون کنم
من
خل بودم
خلتر شدم
خنگ بودم
خنگتر شدم
خر بودم
خرتر شدم
بلهههههههه جونم واستون بگه که:
من
الکی الکی
یهویی
توهوا
با بی عقلی تمام
بی مقدمه
با تمام وجود
عاشق شدم...
نه فکر کنم خوش خوشانم شده ،
نه فکر کنم دوسش میدارم ،
نه ،
نه فکر کنم گولم زد (آره این بهتره گولم زده :))
دعا هم نکنید خوب بشم که تاثیری نداره...
برای اون بیچاره هم دعا کنید که میترا گول خورده ، خدابهش صبر بده:))
من از دست رفتم آقایون و خانمهای گرامی نه ما از دست رفتیم دوستان محترم:))
دیگه نگید چرا کم وبلاگ می نویسیها ، خب؟
راستی نه شیرینی میدم نه عروسی تو کاره نه هیچی دیگه
فقط
میترا داره لحظه های خوبی رو می گذرونه حتی اگر غم داشته باشه
و حتی اگر پایان این گول خوردن...:))
مهم اینکه من توی آسمونام
...!!!!!!
می دونم من خلم ولی اون خله خلتر از من ، منو دیوونه خودش کرده:)
 
بنفش پوشیده اونم از نوع خوشرنگش
دامنش کوتاهه ، لباسشم لختیه
گل خوشگل هم گرفته دستش
رنگ پوستشم که مثل من سبزست
موهاشم که مدل موهای منه
تازشم تاج گل رو سرشه که من خیلی دوست دارم
چیلشم که خدارو شکر گشاده
فکر نمی کنید من باشم؟:))
خودم که همش میگم این منم
*********
مازیار ومریم دارند اینجا می نویسند...ببینید...شاد باشی مازی جونم:)
واقعا لذت بردم شما هم لذت ببرید:)
داداشیه منم توش هستا...ولی نمیگم کیه تا دلتون بسوزه..بهش میگم هلو:*
من کی بزرگ میشم؟
دوست جونا...مامانم بهوش اومده و حالشون ظاهرا وفعلا که خوفه...مامانیم دوباره مبا دخونه نه؟...:)
مرسی که همراه من بودید مخصوصا تو کت بالوی عزیزو خوشگلم..:)
********
بچه ها دیدین سمت چپ صفحه وبلاگم چه اتفاقی افتاده:)روی اون مثلث کوچیکا کلیک کنید...خوبه نه؟:) ممنون عزیز...
*******
فردین خوش تیپه میگه شوهر من این شکلی میشه (یک چیزی تو مایه های خود فردین:))شما چی میگید؟:))
نقل از شوشو و تایید از ژیوار:
اين دنياي وبلاگستان يه جوريه که ميشه هر کاري کرد و تقصيرات رو به گردن کسي انداخت که ازش بدت مياد!و حسابي ابروي طرف رو برد!
البته فقط کافيه اون کسي که ميخواد اين کار رو بکنه يه ذره عقل و هوشش رو (اگر داشته باشه)به کار بندازه تا جوري اين کار رو انجام بده تا کسي نفهمه!نه اين قدر تابلو که حتي اسم خودش رو هم لو بده!
به احتمال زياد تا حالا وبلاگي و يا نظراتي رو به نام abi2 ديدين!!!
يه وبلاگ هست که تو بلاگ اسکاي تازه راه اندازي شده و ميخوادجوري نشون بده که مربوط به نويسنده وبلاگ آبي هست.مطلب هر شب ابي رو برميداره و هر جور که دلش ميخواد اونو تغيير ميده و تو اين وبلاگ قرار ميده.فکر ميکنم که واضحه اگه ابي ميخواست با اين لحن بنويسه و همه هم بدونن ،تو abiii.com مينوشت و لزومي نداشت وبلاگي براي نوشتن مزخرفات بزنه!!!!!
و اگه ميخواست بنويسه و کسي نمفهمه از تمپليت خودش استفاده نميکرد و اين همه هم تو نظر خواهي ها تبليغ نميکرد!!!!!
و ديگه اينکه تاحالا کدومتون ديدين که آبي تو نظر خواهي هاي وبلاگ ها ديگران بنويسيد به من هم سر بزنيد؟؟؟
صرف نظر اين دلايل چند تا دليل ديگه هم دارم براي اينکه ثابت کنم اين ادمي که داره اين مزخرفات رو مينويسه نويسنده abiii.com نيست!
اين آدم (که اسمش محسن.ش هست)تمپليت رو از طريق view source در intenet explorer برداشته.اين مسئله کاملا واضحه !
مراحله کارش اين بوده که اول صفحه وبلاگ ابي رو روي desktop کاربري به نام محسن save کرده.و بعد کدها رو برداشته و احتمالا tagهاي بلاگ اسکاي رو بهش اضافه کرده و روي اين وبلاگ گذاشته.و عقلش نرسيده که لينکهاي تو صفحه اگه http نداشته باشه ،اولش ادرس فولدري که اونجا save شده قرار ميگيره!
اين شخص چندان به html وارد نيست و اين تمپليت هزار تا اشکال داره که ميتونه لو بده چه کسي اي کار رو کرده.
براي اين که بفهميد اسم طرف محسن هست.موس رو لينک ساعت نوشتن (که بالاي نطر خواهي هست) هر مطلب قرار بدين تا لينک رو تو status bar ببينيند.يا اصلا از اين کليک راست کنين و properties رو ببينين.چيزي که ميبيند اين URL هست:file:///C:/Documents%20and%20Settings/mohsensh/Desktop/weblog/'archive.asp?viewblog=20030418&date=04/18/03&id=2'
فکر کنم که لازم نيست در مورد اينکه ip کسي که تو نظر خواهي ها تبليغ اين وبلاگ رو ميکنه با ip نويسنده آبي فرق داره توضيح بدم!!!!
ديگه قضاوت با خودتون!!!
(اگه لطفي کنين و اين مطلب رو تو بلاگهاتون کپي کنين واقعا ممنون ميشم)
قول میدم مثل قبل بشم ، یک میترای نینی و شیطون که رو پاش بند نشه چون من به غیر از همینم نیستم الان فقط یک دروغم و شاید یک واقعیت تلخ ...
ولی یک فرصت کوچولو می خوام که خیالم از بابت خیلی چیزا مخصوصا مامانم راحت بشه... پس امروزم فقط چند تا لینک براتون میذارم...قربون دلتون برم شما هم نگران من نباشید باور کنید دست خودم نیست دلشوره دارم...زندگیم روال عادیشو از دست داده...
-- بچه ها یک کشف جدیدکردم...اینو میگم... جدا وبلاگ خوب با لینکهای مفیدیه...من که خیلی خوشم اومد...
-- یک آسمون پر حرف که حرف نداره...حتما اینجا رو بخونید معرکست...
-- سایت شخصیه نیک آهنگ کوثر
-- اینم سایت مورد علاقه من : پیانو
 
آناهید دوروزه که طفلکیو قنداقش هم کردن...
********
-- می دونستید خاله سوسکه هم وبلاگ زده؟ !!!!
-- من آهنگ افغانی خیلی دوست دارم شما هم اگه دوست دارید برید اینجا یک چند تا هست...
*******
تصمیم گرفتم روی وبلاگم یک آهنگ ازاستینگ بذارم که خیلی خیلی دوستش دارم ولی بعد به این نتیجه رسیدم سنگینه نذارم.... از دوستم علی خواهش کردم که برام ترجمش کنه تا با معنی براتون بذارمش ، مرسی علی جان...امیدوارم شما هم خوشتون بیاد...

شكل قلب منSHAPE OF MY HEART ( Sting )
اوبراي مديتيشن وتمركز وتفكر ورق بازي مي كند وآنهارابرمي زند
He deals the cards as a meditation
وآنهايي كه اوباآنهابازي مي كندهرگزبه چيزي شك نمي كنند
And those he plays,never suspect
اوبراي پولي كه مي برد بازي نمي كند
He doesn't play for the money he wins
اوبراي كسب احترام هم بازي نمي كند
He doesn't play for respect
اوورق بازي مي كند وآنها رابر مي زند تاجواب رابيابد
He deals the cards to find the answer
هندسه مقدس شانس
The sacred geometry of chance
قانون نانوشته نتيجه اي محتمل
The hidden law of a probable outcome
ولي اعداد بازي باعث بطالت وقت مي شوند ونتيجه اي دربرندارند
The numbers lead a dance
من مي دانم كه ورقهاي پيك شمشيرهاي يك سرباز است
I know that the spades are swords of a soldier
من مي دانم كه ورقهاي خاج اسلحه هاي جنگ است
I know that the clubs are weapons of war
من مي دانم كه ورقهاي خشت براي اين هنر معني پول مي دهد
I know that diamonds mean money for this art
اما اين شكل قلب من نيست
But that's not the shape of my heart
اوممكن است ورق سربازخشت رابازي كند
He may play the jack of diamonds
اوممكن است بي بي پيكهاراروكند
He may lay the queen of spades
اوممكن است يك ورق شاه دردستش پنهان كرده باشد
He may conceal a king in his hand
موقعي كه خاطره آن محو مي شود
While the memory of it fades
من مي دانم كه ورقهاي پيك شمشيرهاي يك سرباز است
I know that the spades are swords of a soldier
من مي دانم كه ورقهاي خاج اسلحه هاي جنگ است
I know that the clubs are weapons of war
من مي دانم كه ورقهاي خشت براي اين هنر معني پول مي دهد
I know that diamonds mean money for this art
اما اين شكل قلب من نيست
But that's not the shape of my heart
اين شكل نيست ؛ شكل قلب من نيست
That's not the shape , shape of my heart
واگربه تو بگويم كه دوستت دارم
And if I told you that I loved you
ممكن است فكركني كه يك چيزاشتباه درميان است
You'd maybe think there's something wrong
من مردي باچهره هاي بيش ازاندازه و بيشمارنيستم
I'm not a man of too many faces
تنها يك نقاب برچهره مي زنم
The mask I wear is one
آنهايي كه حرف مي زنند هيچ نمي دانند
Those who speak know nothing
وبرپايه تجربه ناخوشايند خودشان مي فهمند ودرك مي كنند
And find out to their cost
مثل آنهايي كه برشانسشان درجاهاي بيشماري لعنت مي فرستند
Like those who curse their luck in too many places
وآنهايي كه مي ترسند باختند
And those who fear lost
من مي دانم كه ورقهاي پيك شمشيرهاي يك سرباز است
I know that the spades are swords of a soldier
من مي دانم كه ورقهاي خاج اسلحه هاي جنگ است
I know that the clubs are weapons of war
من مي دانم كه ورقهاي خشت براي اين هنر معني پول مي دهد
I know that diamonds mean money for this art
اما اين شكل قلب من نيست
But that's not the shape of my heart
اين شكل قلب من نيست
That's not the shape of my heart
اين شكل نيست ؛ شكل قلب من نيست
That's not the shape , shape of my heart

دیروز داداش بزرگم با خونوادش اومده بودن خونمون...من بیرون بودم وقتی رسیدم خونه ، سینا خیلی مودبانه و ساکت اومد جلو و عید رو تبریک گفت : منم در حالیکه از تعجب شاخ در آورده بودم بوسیدمش و بهش تبریک گفتم و کلی نازش کردم بعد هم رفتم کسری نی نی کوچولوشونو بوسیدم ، نمی دونید چطور می خندید دلم می خواست قورتش بدم ولی ندادم آخه گناه داشت:)) ولی سینا برام شده بود معما ، گفتم حتما داداشم قبل از اینکه بیان خونه کلی تهدیدش کرده ولی نه ، نگاههاشون عادی و مهربون بود! می دونید چرا من اینقدر تعجب کرده بودم؟
چون سینا با اینکه بچه ای بود که بی ادب نبود ولی تا دلتون بخواد شیطون و وروجک بود و زمین و زمان رو بهم می دوخت و به قول مامانم از دیوار راست بالا می رفت وای بعضی وقتها من آرزو می کردم که اصلا خونمون نیان وخونشون هم کم می رفتم چون اشکتو در میاورد:)) ولی حالا چی؟ ماه شده ، عالی نمی دونید که چقدر قشنگ حرف میزد و دیگه مثل قبل خیلی به کسری حسودی نمیکنه ...می دونید سینا نوه اول هم توی خونواده ما هست و هم توی خونواده زن داداشم و خیلی عزیز...
این پسر عجیب باهوش و با استعداد هستش و خیلی هم مهربون و اجتماعی( به عمش رفته نه؟:)) من مطمئنم که آینده خوبی داره ...
اون روز یک برگ روزنامه تو وسایلامون که گفتم برم اسکن کنم شما هم ببینید، شاید براتون جالب باشه ، که این سینای شیطون یک روز به صورت نمادین استاندار فارس شد(حدود دوماه پیش) آره همین فسقلی ، عکسشو ببینید:)) عمه میترا قربون این وروجک بره !:))
قرار بوده برای روز جهانی کودک یک کودک رو انتخاب کنند که به صورت نمادین یک روز استاندار فارس بشه و سینا انتخاب شده بوده ، برای فسقلی یک سامسونت و عینک بدون شیشه خریده بودن و کلی یادش داده بودن که چکار کنه و چی بگه چون باید از استانداری بازدید می کرده ...ظهر من خونشون زنگ زدم ببینم آقا چکار کرده ...

اینم شرح حال ماجرا از زبون خودش:
عمه میترا ، آره خوب بود ولی خستم شده بود ، خیلی هم گرسنم بود ...مامانم برام تغذیه یک دونه بیسکویت گذاشته بودا ولی خب زشت بود من بخورم ...استاندر فارس که بیسکویت نمی خوره...تازه عمه هی باید از طبقه ها بالا و پایین می رفتیم ...بعد بردنم اتاقهای مختلف و با کارمندا حرف زدم و مشکلاتشونو گفتن ...عمه با مردها دست دادم ولی با خانمها نه ،نمیشه که با خانمها دست داد نه؟ تازه عمه توی یکی از اتاقا یک آقایی بهم گفت آقای استاندار میشه حقوقمونو زیاد کنید...منم گفتم والا من خودم که پولی ندارم ولی یک قلک تو خونه دارم از بابام اجازه میگیرم میارم براتون:))))))))))))))
فسقلی کلی آتیش بارونده بوده بعد هم باهاش مصاحبه کرده بودن که مشلاکت بچه ها رو گفته بوده( البته بهش یاد داده بودن چی بگه) و خلاصه این نوه ما هنوز مدرسه نرفته استاندار فارس شد:))
دیروز وقتی می خواستند برن آقام بهشون عیدی داد ، نمی گرفت و می گفت آقا جون این که خیلی زیاده جیب خودتون خالی میشه مناز اینا کلی تو خونه دارم باشه برای خودتون:)))))))
تازشم سومین نومون (بچه داداش دومیم) هم ماه دیگه داره دنیا میاد میشه دعا کنید دختر باشه آخه خیلی دوتس دارم خیلی...
به من میاد سه بار عمه باشم؟نه؟کوفته...حسودااااااااااا:)))
 
هدیه عمه میترا به آناهید (نی نی تازمون)...
از وقتی تنهایی مونی توی این عید رو فهمیدم بغض کردم...خیلی،
کاش فاصله ها نبودن ...کاش پیشش بودم...خیلی دوستش دارم خیلیییییییییییییییییییی....:(
بچه ها یک چیزی بگم بخندید دیشب بعد از سال تحویل زنگ زدم مازیار عیدو تبریک بگم ، خواب بود بهش میگم خواب بودی میگه نه ، میگم باشه خب عیدت مبارک عزیزم ،
می دونید چی جواب میده؟!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
میگه میترا دیشب جنگ شروع شده ها ، میگم عزیز دیروز صبح شروع شده میگه نه دیشب بوده ...در حالیکه داشتم از چرت و پرتهای مازیار از خنده منفجر میشدم واینکه چرا اول نمیگه عید تو هم مبارک بعد حرف جیگ رو بزنه گفتم مازی جونم صبح بهت زنگ می زنم و گوشیو قطع کردم ...یکی نیست به من یاد بده چطور این پسرو از این فکرها بندازم؟!!! ، کشته مارو با سیاست و جنگ:)))))))))))))
لیلا----> آبجی کوچیکه --->
تفلد بهار مبارک

تفلد عید شما مبارک...تفلد نوروزتون مبارک...تفلد فروردینیها مبارک...تفلد میترا که تابستونه مبارک(8 تیر یادتون نره:))...تفلد فندقهای آجیلها رو خوردن مبارک...تفلد ماهی گلی مبارک...تفلد عاشق شدناتون مبارک...تفلد دوستیهامون مبارک...تفلد وبلاگاتون مبارک...تفلد سبزه گره زدن و شوهر پیداکردن مبارک...تفلد دشمنا رو فراموش کردن مبارک...تفلد خوبیهاتون مبارک ...تفلد لبخندهای دوبارتون مبارک...تفلد ماچ ماچ بازی مبارک...تفلد ، تفلد ، تفلد عید شما مبارک!
می خوام همتونو ماچ کنم ، همتون...بیاین جلو!
اعصابمو بهم ریختیاااااااااااا ...؟!!!! آهای چطور باید بگم ، ها؟ چرا گوش نمی کنید؟ بابا چه خبره؟!!!! از صف نزنید بیرون آی رضا با توهستما برو تو صف ...همتونو می بوسم دعوا نداره که ...والا به خدا:)) ولی این دفعه ، نه خانمیها اول ، نه آقایون اول بلکه یک پسرو یک دختر با هم بیان جلو می خوام اول ماچ کردنتونو نگاه کنم بعد خودم ماچتون کنم:))
بوستون می کنم هوارتا ، با کلی دست دادنو بغل کردنو این حرفا...
چه سال عجیبی بودا خیلی عجیب! پر خاطره ها ی خوب وبد ...پر از تنوع...پر از غصه...پر از زندگی...:)
میدونید من با همین وبلاگ چند تا دوست جدید پیدا کردم؟ وای خیلی بیشتر از تصور خودمه خیلی...الهی قربون هر چی دوست خوبه برم من ، اونم هم جفت پا ، هم شیرجه ، هم دربست:))
خوشگلکای من...خوش تیپای من ...نی نی های من....جیگرای من....دخملکای من...پسرگلیهای من...براتون از اون ته ته های دلم آرزوی شادی می کنم:)
خاک بر سر صدام کنند خب شما هم برای من آروز کنید مگه چی میشه ها؟ همش من بگم؟
راستی خواستم سه تا دوست جدید که خدا توی سال 81 بهم عیدی دادشون براتون معرفی کنم(همتون خوب بودیدا ولی این سه تا خل وچل محشر بودن و یک جور دیگه دوسشون دارم):
مازیار،
خنگولک
مونی
، دیوونتونم دیوونه...یک عیدی ناقابل هم پیش من دارید تا وقتی که بتونم بهتون برسونم...مازیار به تو وقتی اومدم تهران عیدیتو میدم باشه؟
و کلی دوستای جدید دیگه مثل:-سعید تهرونی-زرتشت موفرفری -آرش میشولک-پژمان یک وجب خاک اینترنت- پژمان کانادایی-علی به توان 4( بیشتر نمیشه معرفیشون کرد!)-رهایی-مهدی شیفت-احسان-زیتونک-فرهادخوشتیپ-کلی بلاگر شیرازی مخصوصا معین با مرام-نوشی و نی نی هاش -کت بالو خانمی خودم-رضا شاه شهر قصه ها با اون دماغش-نگارسوسکه-سحر پسته ای- سارا که همیشه خواننده پروپاقرص منه-بی صدا که غیبش زده-کوه یخ جون-پریناز بانمکه و کلی دوست دیگه که شاید اسمشونو یادم رفته باشه ولی بودنشون نه...فداتون برم الهی...
فقط یک چیزی تروخدا فندقها و موزها رو تنها تنها نخورید باشه؟تروخدا برا منم بذارید من عاشق این دوتام...راستی بابت همه کارت پستالها و تبریکاتون هم ممنون ، مخصوصا تو خنگولک خودم که زودتر از همه برام مبارکش کردی ...می دونم که خیلی خوبی پس حتما سال خوبی دارم :)
...
و مهمتر اینکه بیاین از ته دلامون آرزو کنیم که چشیدن شادی فقط برای من و تو نباشه ، خدا کنه داشتن شادی برای همه باشه ، خداکنه...:)دعا کنید این جنگ لعنتی هم تموم بشه خیلی سخته که کنار خبرهای نوروز خبرهای کشتار مردم رو بشنویم نه؟
خانم جادوگر...:))بر میگردم حتما:)
تو قسمت سوم مطلب ديروزم چيزي نوشتم که متأسفانه رنجش خاطر يکي از عزيز ترين دوستانه شيرازي که تو دنياي وبلاگ باش آشنا شدم رو فراهم کرد
آبي عزيز در نظر خواهي اون مطلب نوشته :
متاسفم که تو وبلاگت مردم شهري رو که واسه شرف و خاک مملکتشون زندگي شون رو از دست دادن به مسخره گرفتي...
زماني که تو و خانواده ات توي رختخواب گرم و نرم خودت در حال استراحت بودي خيلي از همونهايي که به مسخره گرفتيشون آواره کوه وبيايان شدن...
فقط ميتونم بگم متاسفم...
متاسفم از اينکه واسه يه لحظه خنديدن حاضريد بقيه رو به تمسخر بکشيد...
يا حق!
آقاي آبي عزيز ، متاسفم که ناراحتتون کردم ، آخه يادم رفته بود که فقط شما حق داريد تو وبلاگتون با شوخيايه بچه گانه اي مثله خودکشيتون بقيه رو سر کار بذاريد و چند نفرو شب تا صبح زابراه کنيدو خودتون تخت بگيريد بخوابيد و خواب عروسي با فرشته ها رو ببنيد به ريش بقيه بخنديد
آقاي آبي عزيز ، من بهترين سالهاي عمرمو تو مدرسه اي گذروندم که از هر ۱۰ نفر ۴ نفرشون مهاجر جنگي بودن، بهترين دوستاي من بچه هاي خوزستان و آبادانن، لاف زدن آبادانيها هم شوخي بود که خودشون يادم دادن ، حالام اين وبلاگ رو ميخونن و اگه لازم ديدن تذکر ميدن ، مطمئن باش اونها از شما آباداني ترن
آقاي آبي عزيز ، منو و خانوادم رو متهم کردي به خواب خرگوشي ، حق با شماست
اما پدرم اگه ميدونست شما اين همه با غيرتين ، نميذاشت خواهر زادش تو هويزه بمونه تا سر بريدشو از عراقيا تحويل بگيره
مادرم اگه ميدونست آبادانيها شما رو دارن برادرشو بدرقه سفر جنگ نميکرد تا چند ماه بعد به استقبال جنازش بره
برادرم اگه ميدونست آبادان يه مدافعي مثله شما داره هيچ وقت تحصيل تو دانشکده پزشکي رو بيخيال نمي شد که از تهراني که شما مردمش رو به خواب متهم ميکنيد تا جزيره مينو بره و موجي بر گرده
آقاي آبي عزيز ، ميدونم که شمام طمع جنگ رو چشيدي اما منم تو روزاي موشک بارون تهران تو ميدون فوزيه شاهد دويدن بدن بي سر بهترين دوستم بودم ، تو جوباي خيابون شهرستاني دنبال دست و پاهاي قطع شده دوستام ميگشتم و رو درو ديوارا دل و روده از هم پاچيده اونا رو جمع ميکردم ، توپ پلاستيکي که همبازي آخرين فوتبالمون بود شاهد منه ، هنوز نيگرش داشتم ، ميخواي ازش بپرسي؟
دوستاي عزيز
تمام تلاشم اين بود وقتي اينجا مياين اگه غمي داريد فراموش کنيد حتي اگه برا چند لحظم شده
آقاي آبي
لطفاً بغض نکنيد ، قبول دارم که حق با شماست
منم دست از دلقک بازي بردارميدارمو ميدون رو براي شما خالي مي کنم ، حق يارت
عزت همتون زياد
maziyar n
ديروز براي ميترا آش پشت پا پخته بوديم ، خودشم خورد !

maziyar n
من دارم دیوونه میشم این مازیار چند روز پیش پسورد وبلاگو عوض کرده که ولی اونقدر عجیبه که حتی خودشم نمی تونه گاهی وارد بشه چون ارور میده چه برسه به من بدبخت وای چرا نمیشهههههههههههههههههه:(
مازیار مگه دستم بهت نرسه....!همیشه ساعت یک شب مطلب رفته بودا(به قول خنگولک ،میترا=پرنده شب:) حالا ظهر شده و من هنوز نتونستن پابلیش کنم:))
++++
کی گفته مازیار نمی خواد بنویسه؟ بابا او فقط نوشت عزت همتون زیاد ننوشت که بدرود:)) بعد هم من در مورد مطلب دو روز پیش و حرفای اردلان کلی حرف داشتم که همه رو قورت دادم و ...فقط اینو میگم : مرگ بر برداشت!
++++
دیشب پیش دوستم بود ، تنها بودش ، رفته بودم پیشش که آقا دزده نخورتم ، آقا خودش کلی از من شجاعتره وای ولی چقدر کیف داد که بترسی ولی نخوای به روی خودت بیاری:)))
خلاصه منم دیدم شرمنده اخلاق شما میشم به مازی زنگ زدم گفتم یک عکس بذار تو وبلاگ جای مطلب امشبم...من فردا مطلب می نویسم...آقا هم برام عکس گذاشته !!! از بس سخته خودم هم تومعنیش موندم چه برسه به دوستیای طفلیم:))
نظر من در مورد عکس؟ خب موضوع عجیبی داره (خدا بگم چکارت کنه مازیار، این مازیار خیلی بدجنسه باید حسابشو برسم:))
-مردگان مارا می بینند!!!!!!!!!!!!!(مامان من می ترسممممممممممم الان داره اصغر لنگ منو نگاه میکنه:))
-یک صحنه از یک فیلم ترسناک(از اونایی که من می ترسم):))
-بازگشت یک اسکلت(گودزیلا؟!!!)
-له کردن آدمها به جای پشه بوسیله کتاب بزرگ تاریخ!
-سرنوشت از پیش تعیین شده ما آدمها= جبر
- دو سه تا از دوستان به آدم کنار عکس توجه کرده بودند که خیلی برام جالب بود(یک چیزی تو مایه های آفریییییین)... توجیه من از این فرد؟ والا به خدا نمی دونم ، من مقصر نیستم که او اونجا اومده شاید تصویرگر اشتباهی اونو جا گذاشته!
...
نظرهای بچه ها خیلی جالب بود خیلی جالبتر از تفسیر من مخصوصا ----> که یاد شب امتحان افتاده بودند:))! توصیه میکنم دوباره اگه دوست دارید نظرخواهی رو بخونید من که لذت بردم(مخصوصا شاهد عزیز:).
....
++++
امروز صبح وقتی از خونه دوستم برگشتم ،وقتی خودمو توی آینه نگاه کردم خاله نق نقو رو دیدم با موهای ژولیده و بهم ریخته ، یک پیراهن گشاد تنش با سینه های آویزون ،غبغب سه کیلو ، شکم ورقلمبیده ، یک خال گوشتی روی دماغش ، دندونای عملی ، چشماشو بگو !!! وای وای عین خانم جادوگر :))))))...با خودم گفتم وای خداروشکر که فقط گاهی خاله نق نقو میشم اگه همیشه اینطوری بودم که می موندم رو دست مامانم تا ابد ، برای همین سریع دست بکار شدم اول تمیز کردن اتاق ، بعد حمام ، سشوار ، آرایش و رقص با لباسی تو مایه های پلو خوری...!
خاله نق نقو خیلی زود دود شد و رفت تو هوا و من دوباره شدم میترای خوشگل و تپل ! خوشحالم :))
شما چی؟ خوشحالید؟
گفتم جادوگر یاد این افتادم که ، یکبار رفته بودیم عروسی، سینا پسر داداشم رفت جلوی یک خانم خیلی ترسناک و بعد جیغ کشید و گریه که :"مامان خانم جادوگر شهر قصه ها اینجااااااااااااااااست ، توروخدا نگاه کنید چشماشو":)))) فقط مارو بگید که چطور داشتیم از خنده و ترس (از جادوگره که یهو طلسمون نکنه) می مردیم ...هیچ وقت یادم نمیره که مجبور شدم سینا رو بر خلاف میلم کتک بزنم تا دیگه چیزی نگه چون فریاد می کشید و میگفت خانم جادوگر شهر فصه ها اومدههههههه:))) ....بمیرم نمی دونید چه گریه ای میکرد اونقدر اعصابم خرد شد از اینکه مجبور شدم با کتک ساکتش کنم ، که بعدش رفتم یک گوشه و کلی گریه کردم:)) من نمی دونم فردا چطور می خوام مادر بشم البته زدم فقط رو دستشا وای الهی دستم بشکنه کی دلش میاد بزنه روی اون دستای تپل مامانی که بالای همه انگشتاش چالهای خوشگله...این سینای ما هم خیلی عجیب غریبه خیلی ...نوشی وقتی در مورد پسر گلیش حرف میزنه من همش یاد سینا میافتم شیطون ولی باهوش و شیرین زبون و اهل فکرو در عین حال نی نی...:)
وقتی کوچکتر بود همش خونشون بودم و نی نی عاشق عمش بود بهم میگفت عمه تاته( سینا به کتاب می گفت تاته و من چون زیاد کتاب می خوندم بهم میگفته عمه تاته و منم قند تو دلم آب میشد) ...یک روز مفصل در موردش براتون میگم...
فعلا.