Sunday, June 10, 2012

دیروز داداش بزرگم با خونوادش اومده بودن خونمون...من بیرون بودم وقتی رسیدم خونه ، سینا خیلی مودبانه و ساکت اومد جلو و عید رو تبریک گفت : منم در حالیکه از تعجب شاخ در آورده بودم بوسیدمش و بهش تبریک گفتم و کلی نازش کردم بعد هم رفتم کسری نی نی کوچولوشونو بوسیدم ، نمی دونید چطور می خندید دلم می خواست قورتش بدم ولی ندادم آخه گناه داشت:)) ولی سینا برام شده بود معما ، گفتم حتما داداشم قبل از اینکه بیان خونه کلی تهدیدش کرده ولی نه ، نگاههاشون عادی و مهربون بود! می دونید چرا من اینقدر تعجب کرده بودم؟
چون سینا با اینکه بچه ای بود که بی ادب نبود ولی تا دلتون بخواد شیطون و وروجک بود و زمین و زمان رو بهم می دوخت و به قول مامانم از دیوار راست بالا می رفت وای بعضی وقتها من آرزو می کردم که اصلا خونمون نیان وخونشون هم کم می رفتم چون اشکتو در میاورد:)) ولی حالا چی؟ ماه شده ، عالی نمی دونید که چقدر قشنگ حرف میزد و دیگه مثل قبل خیلی به کسری حسودی نمیکنه ...می دونید سینا نوه اول هم توی خونواده ما هست و هم توی خونواده زن داداشم و خیلی عزیز...
این پسر عجیب باهوش و با استعداد هستش و خیلی هم مهربون و اجتماعی( به عمش رفته نه؟:)) من مطمئنم که آینده خوبی داره ...
اون روز یک برگ روزنامه تو وسایلامون که گفتم برم اسکن کنم شما هم ببینید، شاید براتون جالب باشه ، که این سینای شیطون یک روز به صورت نمادین استاندار فارس شد(حدود دوماه پیش) آره همین فسقلی ، عکسشو ببینید:)) عمه میترا قربون این وروجک بره !:))
قرار بوده برای روز جهانی کودک یک کودک رو انتخاب کنند که به صورت نمادین یک روز استاندار فارس بشه و سینا انتخاب شده بوده ، برای فسقلی یک سامسونت و عینک بدون شیشه خریده بودن و کلی یادش داده بودن که چکار کنه و چی بگه چون باید از استانداری بازدید می کرده ...ظهر من خونشون زنگ زدم ببینم آقا چکار کرده ...

اینم شرح حال ماجرا از زبون خودش:
عمه میترا ، آره خوب بود ولی خستم شده بود ، خیلی هم گرسنم بود ...مامانم برام تغذیه یک دونه بیسکویت گذاشته بودا ولی خب زشت بود من بخورم ...استاندر فارس که بیسکویت نمی خوره...تازه عمه هی باید از طبقه ها بالا و پایین می رفتیم ...بعد بردنم اتاقهای مختلف و با کارمندا حرف زدم و مشکلاتشونو گفتن ...عمه با مردها دست دادم ولی با خانمها نه ،نمیشه که با خانمها دست داد نه؟ تازه عمه توی یکی از اتاقا یک آقایی بهم گفت آقای استاندار میشه حقوقمونو زیاد کنید...منم گفتم والا من خودم که پولی ندارم ولی یک قلک تو خونه دارم از بابام اجازه میگیرم میارم براتون:))))))))))))))
فسقلی کلی آتیش بارونده بوده بعد هم باهاش مصاحبه کرده بودن که مشلاکت بچه ها رو گفته بوده( البته بهش یاد داده بودن چی بگه) و خلاصه این نوه ما هنوز مدرسه نرفته استاندار فارس شد:))
دیروز وقتی می خواستند برن آقام بهشون عیدی داد ، نمی گرفت و می گفت آقا جون این که خیلی زیاده جیب خودتون خالی میشه مناز اینا کلی تو خونه دارم باشه برای خودتون:)))))))
تازشم سومین نومون (بچه داداش دومیم) هم ماه دیگه داره دنیا میاد میشه دعا کنید دختر باشه آخه خیلی دوتس دارم خیلی...
به من میاد سه بار عمه باشم؟نه؟کوفته...حسودااااااااااا:)))
 

No comments:

Post a Comment