Sunday, June 10, 2012

از وقتی تنهایی مونی توی این عید رو فهمیدم بغض کردم...خیلی،
کاش فاصله ها نبودن ...کاش پیشش بودم...خیلی دوستش دارم خیلیییییییییییییییییییی....:(
بچه ها یک چیزی بگم بخندید دیشب بعد از سال تحویل زنگ زدم مازیار عیدو تبریک بگم ، خواب بود بهش میگم خواب بودی میگه نه ، میگم باشه خب عیدت مبارک عزیزم ،
می دونید چی جواب میده؟!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
میگه میترا دیشب جنگ شروع شده ها ، میگم عزیز دیروز صبح شروع شده میگه نه دیشب بوده ...در حالیکه داشتم از چرت و پرتهای مازیار از خنده منفجر میشدم واینکه چرا اول نمیگه عید تو هم مبارک بعد حرف جیگ رو بزنه گفتم مازی جونم صبح بهت زنگ می زنم و گوشیو قطع کردم ...یکی نیست به من یاد بده چطور این پسرو از این فکرها بندازم؟!!! ، کشته مارو با سیاست و جنگ:)))))))))))))
لیلا----> آبجی کوچیکه --->

No comments:

Post a Comment